سردبير: خودم

نگاه فراساختاری حسین درخشان به ایران و ورای آن

Excerpt: I'm back in Europe and enjoying the World Cup while wandering around. I started with Amsterdam where I watched the match between Iran and Mexico. I found it quite cosmopolitan, open and interesting. It's now on my list of favorite places to live at some point.

جای دوستان خالی دوباره برگشته‌ام به قاره‌ی عزیزم اروپا که یک قرص نانش را با کل آمریکای شمالی عوض نمی‌کنم. این بار از آمستردام شروع کردم، بعد بروکسل، بعد فرانکفورت، بعد فرایبورگ و حالا هم پاریس. شانس آوردم که فرانسه بازی دیشب را برد، ورگنه خیلی حال‌گیری بود.

راستی برای فضول‌های حسود هم که چشم ندارند ببینند یک ایرانی دیگر دارد از زندگی‌اش لذت می‌برد بگویم که پولش را هم خود خامنه‌ای با آن دستش که سالم است از طریق ایمیل شخصی‌اش [email protected] به اکانت پی‌پل من ریخته است. ولی خب گور بابایش. گفته بود که با این پول کمی سر از کار دشمن دربیاورم و ببینم چه دسیسه‌ای می‌‌خواهد بر ضد نظام اسلامی بچیند. ولی من دارم این پول را صرف خوش‌گذرانی و از راه به‌در کردن جنس لطیف‌تر دشمن می‌کنم، جای سید حوض کوثر خالی.

این بار ولگردی من در اروپا همزمان با بازی‌های جام جهانی است و برای همین مرور بازی‌ها در ذهنم مرور سفرهایم نیز هست.

بازی ایران و مکزیک را در آمستردام بودم برای یک کنفرانس کوچک عصرانه درباره‌ی سانسور اینترنت که بنیادی هلندی هیفوس برگزار کرده بود و خرجش را داده بود (زیرآب‌زن‌های عزیز، بجنبید!). جای کنفرانس نزدیک اسیتگاه مرکزی قطار شهر بود در ساختمان سابق پست. طبقه‌ی بالای این ساختمان الان تبدیل به یکی از باحال‌ترین مکان‌های سرگرمی چندمنظوره‌ی شهر (نمایشگاه/کلوپ‌رقص/رستوران/بار) شده است به نام کلاب ۱۱ یا Club11.

دفعه‌ی اولم بود که به هلند می‌رفتم و راستش را بخواهید خیلی از آمستردام خوشم آمد. شهر دوست‌داشتنی و مهربانی است با آن پل‌ها و کانال‌های متعددش، مردم باشعور و صلح‌دوست و دنیادیده‌اش، و ساحتمان‌های قدیمی و باشخصیتش.

در آمستردام تعداد دوچرخه از تعداد آدم‌ها بیشتر است و برای همین، بخاطر کم بودن ماشین در شهر، محیط خیلی آرام و ساکتی دارد. تقریبا همه‌ی مردم انگلیسی حرف می‌زنند و جوان‌هایش دانشجویش فرانسه، آلمانی یا اسپانیایی هم به عنوان زبان سوم بلدند.

آمستردام برای دو چیز مشهور است: کانابیس و منطقه‌ی چراغ قرمزش. من فقط فرصت کردم اولی را متحان کنم که حسابی چسبید و تجربه‌ی خنده‌داری هم بود. چیزی که در ایران به آن می‌گویند کافی‌شاپ در آنجا یعنی جایی که در آن محصولات مختلف این گیاه بهشتی را نسبتا علنی می‌فروشند. قهوه‌ی خانه‌ی معمولی را همان کافه می‌گویند که ربطی به کانابیس ندارد.

ولی برای امتحان کردن منطقه‌ی چراغ قرمز که در آن بعضی خانم‌ها زیر مهتابی‌قرمز در ویترین مغازه‌ها خود را اجاره می‌دهند، زیاد انگیزه نداشتم. راستش هنوز نتوانستم خودم را قانع کنم که برای سکس پول بدهم. دور از جان شما، به نظرم کسی که مجبور باشد لذت جنسی را بخرد یک جای کارش عیب دارد. یا اعتماد به نفس ندارد، یا زیادی کار می‌کند، یا هوش عاطفی پایینی دارد، یا از زمان بچگی‌اش خاطره‌های تلخ دارد، یا زیادی وقت برای کامپیوتر و وبلاگ و این چیزها می‌گذارد، یا به پایین‌تر از آنجلینا ژولی راضی نمی‌شوند، یا اینکه همه‌ی اینها با هم.

به هر حال آمستردام هم به لیست شهرهایی که دوست دارم در آن زندگی کنم (اگر پول داشته باشم در ) اضافه شد. بخصوص اینکه زیاد گران نیست و به قلب اروپا هم خیلی نزدیک است. مسافرت با قطار در آن ارزان است و اتفاقات هیجان‌انگیزی هم در جای‌جای آن می‌افتد. در ضمن، برای کسانی که می‌خواهند ادامه‌ی تحصیل بدهند هم خوب است بدانند که می‌شود در هلند کاملا به زبان انگلیسی فوق‌ لیسانس خواند.

فردا درباره‌ی بازی دوم ایران با پرتقال که در فرانکفورت دیدمش می‌نویسم.

- پس‌نوشت: چند تا لینک به مطلب اضافه کردم.


تازه درهمين باره: